از صدای سکوت دلم خسته ام
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم من تمام فریادها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی، عشق و صداقت مدت هاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرت ها را به تاریک خانه دل سپردم سرودی دیگر گونه آغاز کردم و تو چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خودخواهیت فروختی اولین مهمان تنهایی هایم بودی روزی را که قایقی ساختیم و آن را از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم به تو تکیه کردم هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم مدت ها بود که به راه های رفته به گذشته های دور خیره شده بودی من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود تحمل کردم وهیچ نگفتم چون زندگی به من آموخته بود صبورانه باید جنگید به من آموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم با این همه بهترینم دوستت دارم هرگز فراموشت نمی کنم هیچ کس این چنین سحر آمیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند
و در گذرگاهت
دلم گرفته بود
اما
Design By : ParsSkin.Com |